سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

قسمت سخت ماجرا را هنگامی درمی یابی که به پوچی همه چیز پی می بری!

مینویسی،میخوانی،انواع فعالیت ها را انجام میدهی،با آنکه خودت میدانی راه به جایی نخواهی برد.حتی میدانی سرانجام سرزنشت میکنند "تو که میدانستی"!

آری.میدانستم.از همان اول میدانستم با کارهایم تغییری به وجود نخواهد آمد همانطور که از اول میدانستم او برای من نخواهد شد!

اما خب که چه؟بنشینم و دست روی دست بگذارم؟مگر نه آنکه آدمی به امید زنده است؟؟میدانم تمام امیدها و آرزوهایم تنها توهماتی دلفریب است که هیچ عملی نخواهد شد.میدانم در آخر نه قرار است او را داشته باشم،نه قرار است بانی تغییری در جامعه باشم و نه از این جسم خلاص خواهم شد!

حتی دانستن بی فرجامی امیدهایم مرا ناامید نکرده است.پس نخواه که تغییر کنم،پا پس بکشم یا جدی تر به زندگی نگاه کنم!

من با توهماتم زندگی میکنم و تا زنده ام نمیتوانی مرا وارد دنیای واقعی عبوست کنی!

  • خشی [دگرباش]

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی