من من هستم
سیزدهمین آن دوازده نفر.
آنکه نه نامی از او هست و نه نشانی
در کنج گمنامی تا اکنون زیسته ام.
خون عیسی را نوشیده ام و گوشت مسیح را به کام کشیده ام.
میخ به میخ با او به صلیب کشیده شده ام و ضربه به ضربه با او شلاق خوردم.
اما گمنام....
گمنام تا اینجا آمده ام تا پرتو خورشید صبح را باز هم از میان دست زخمی ام به نظاره نشینم و مرهمی بر جراحت سرم گذارم.
اما گمنام...