تمام باغچه مرطوب است هنوز هم نم نم باران روی برگ های همیشه سبز زیتون میخورد.جوان دستی بر موهای پیرایش شده اش میکشد و از قاب در عبور میکند.گچ های رنگ شده طارمی گوشه به گوشه ریخته.به رو به رو نگاه میکند.رو به رو.درست جایی که گربه خاکستری به آرامی لبه دیوار لم داده است.جوان به آهستگی آستین بالا میزند و سینه هر دو دست را بر لبه مرکزی ترین طاقچه طارمی میگذارد.موسیقی آرامی در گوشش نواخته میشود.موسیقی محلی متناسب با خیسی پشت پلک هایش.جوان آهسته آب دهان را قورت میدهد و آلو ترش ریز جنگلی ای که دختر زیر سقف خانه به او داده بود در دهان میگذارد...
همین.نه چیزی بیشتر از این.تصویر همینجا می ایستد و رو به تاریکی میرود....