سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

قسمت سخت ماجرا را هنگامی درمی یابی که به پوچی همه چیز پی می بری!

مینویسی،میخوانی،انواع فعالیت ها را انجام میدهی،با آنکه خودت میدانی راه به جایی نخواهی برد.حتی میدانی سرانجام سرزنشت میکنند "تو که میدانستی"!

آری.میدانستم.از همان اول میدانستم با کارهایم تغییری به وجود نخواهد آمد همانطور که از اول میدانستم او برای من نخواهد شد!

اما خب که چه؟بنشینم و دست روی دست بگذارم؟مگر نه آنکه آدمی به امید زنده است؟؟میدانم تمام امیدها و آرزوهایم تنها توهماتی دلفریب است که هیچ عملی نخواهد شد.میدانم در آخر نه قرار است او را داشته باشم،نه قرار است بانی تغییری در جامعه باشم و نه از این جسم خلاص خواهم شد!

حتی دانستن بی فرجامی امیدهایم مرا ناامید نکرده است.پس نخواه که تغییر کنم،پا پس بکشم یا جدی تر به زندگی نگاه کنم!

من با توهماتم زندگی میکنم و تا زنده ام نمیتوانی مرا وارد دنیای واقعی عبوست کنی!

  • خشی [دگرباش]