سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

سیزدهمین آن دوازده نفر

فراموشی شکلی از آزادی ست

حس میکنم باید یه شب ابری خنک باشه.ازون شبا که سوزن شدن پشت گردنت رو حس میکنی

خیلی آروم،مثل همیشه چشم دوختم به سقف و دستامو پشت سرم صلیب کردم زیر خنکی بالشت.

به نظر میرسه چنین شبی خوب باشه برای گفتن حرفام.برای اینکه تو ظلمات شب بگم و توِ واقعی خواب باشه،نتونه بشکنتم،تو خودم خردم کنه!شمرده و بی ترس تمسخر حرف بزنم.

توِ ذهنی من باورم داره.وقتی به توِ ذهنی من میگم "مردت اومد"،از ذوق چشماش برق میزنه.میدونه میتونم.میفهمه واقعا میخوام!

احتمالا اون شب ابری خنک،بعد اینکه همه حرفامو زدم،دست توِ ذهنی من رو میگیرم،دوتایی میریم رو کاناپه آرمانی آبی من لش میکنیم و فارغ از هر حرف و حدیثی محو میشیم تو تصویر رنگی کودکانه درحال پخش...

.

.

#به_یک_شب_ابری_خنک_نیازمندیم


  • خشی [دگرباش]

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی